آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان پرنده عشق عشق به وطن روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد .
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد .
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست
دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن .
زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد .
با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود .
به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند،
شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم .
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند .
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که
گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن "
چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که
در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است .
عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد .
فاصله ابراز عشق دور نیست .
فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید نظرات شما عزیزان:
![]() ![]() |